كوروش

یکی از فرماندهان ماردی مغرورِ شجاعت، لگام اسب خویش را با شتاب

برگرداند و اسب سرعت خود را عوض نمود و به افت و خیز افتاد.

این وضع توجه کوروش را جلب نمود و خم شد دست اسب را بلند کرد و

ترکی دور سم آن دید که از تصادم به سنگ حاصل شده بود .

پس به سوار آن گفت: تو که بر اسب لنگی سواری، بیا پایین!

حریف خندید و گفت: نه کوروش، مگر من باید پیاده بجنگم؟

کوروش گفت: بلی نظر من این است؛ سپس به دیگران که با تعجب نگاه

می کردند رو کرد و گفت: در جای خود باشید، من کوروش هخامنشی می گویم!

خود به سوی رود فرود آمد و کمر بند شمشیر خود را برکند و جبّه ی خود را برانداخت.دیگر موقع حرف زدن نبود و اقتضا می کرد منفردا اقدام شود.

ظاهرا بدون اسلحه و در صورتی که دست های خالی خود را بلند می کرد، به رود داخل شد و آب به زانو و کمرش زد.

ولی به کار خود اعتماد داشت، گویی فروشی او به او فرمان می داد.

مردی دیگر خود را به آب زد و معلوم شد وارتان است که از پشت سر او می آید. پس به خود فشار آوردند تا با قدم استوار از رود بگذرند.

کوروش اول بیرون آمد و در اینجا ایبری های پشمالو بهم گردآمدند و

نیزه ها را سبقت چنگ کردند. مخاصمین، خطری از آن دو تن غیر مسلح انتظار نداشتند و چون کوروش روی یکی از تخته سنگ ها نشست، همگی بنای نگاه کردن به او را نهادند.

کوروش سربرآورد و به آنان چنین خطاب نمود : گوش کنید در این موقع که می خواهم برای پادگانی لشگریان آژی دهاک با شما گفتگو کنم.

بهتر است میان ما صلح و صفا باشد.

ایبری ها نطق او را نفهمیدند و جوابی ندادند تا اینکه وارتان که نزد کوروش ایستاده بود به آنان سخن گفت و در آن هنگام مردم در سرزمین گود برای استماع گرد آمدند و جنگاوران پارسی و ارمنی،خاموش و بی حرکت ماندند.

در نتیجه با کمک وارتان قراری داده شد که به موجب آن متارکه شود و

برای سپاه کوروش، خواربار و چراگاه تهیه نمایند.

کوروش با امتنان و خنده اظهار داشت: حمله به این مردم، بدون مذاکره

اشتباه می شد، به هفت ستاره سوگند که ما موفق شدیم.

وارتان کله ی سیاه خود را تکان داد و گفت: بلی ولی این خنجر را برداریدآن وقت خواهید دید.

منظورش خنجر اهدایی ماندانه بود که کوروش به کمر بسته بود.

کوروش خنجر را باز کرد و حاضرین همگی از این عمل ملول شدند و آه از نهادشان برآمد.

وارتان با تبسم گفت: این مردم، به علامت الهه ی بزرگ که بر قبضه ی این خنجر است، اطاعت کردند.

کوروش خشمناک گشته و می خواست خنجر را به رود بیندازد زیرا

نمی خواست به خاطر علامت ملکه به او اطاعت کنند.

ولی بعد تصور کرد که پیروان از برکت همان نشان سالم از گدار گذشتند.

پس آن را دوباره به کمر خودنصب نمود.

در این موقع سواران به او رسیدند و فرمانده از اینکه او تنها رود را عبور کرده بود،اعتراض نمود و کوروش قبول نمود که از آن پس در اقدامات خود با آن ها مشورت کند.

از آن تاریخ به بعد، رشته ی تصمیم در کارها به دست کوروش افتاد،

خواه در اردوگاه باشد ، خواه در میدان جنگ.

3.jpg


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 30 دی 1391برچسب:, | 10:5 بعد از ظهر | نویسنده : باربد |
  • فال روزانه
  • آریس پیکس